امروز از صبح بیرون بودم.
صبح که عین کوزت داشتم کار های خونه رو می کردم .
بعدشم رفتم باشگاه بعدشم رفتم جشن 22 بهمن.
پام به خونه نرسیده بود باید آماده می شدم می رفتیم عروسی پسر همسایه.
انقدر تالار سرد بود که با پالتو نشسته بودیم
کت شلوار دوماد و لباس عروس خیلی زشت بود
داماد متولد 66 بود .
به نظرم بچه است حالا زود بود واسه ازدواج
هیشکی هیچ کاری نکرد یعنی از سرما کسی حال نداشت مجلس و گرم کنه.شام سلف سرویس بود.
من متنفرم
آخه همه حمله می کنند خیلی فجیحه تازه کلی هم غذا حروم میشه.
ما که رومون نشد بریم غذا بکشیم و زن همسلیه واسمون آورد.
بعدشم اومدیم خونه
الانم دارم میمیرم از بی خوابی
حسش نیست وارد جزئیات بشم.
فردا وقت کردم پست بهتر می ذارم
خواهشا نظر بدید آدم رقبت کنه بیاد پست جدید بذاره.
سلام
اولاْ ممنون از اینکه به ما سر زدید. ثانیاْ احتمالاْ تاریخ وبلاگتون اشکال داره الآن ساعا ۲:۵۰ بامداد ۲۲ بهمن ۱۳۸۹ هستش که دارم براتون مینویسم و هنوز صبح ۲۲ بهمن نشده که شما وقایع کل امروز رو توصیف کردین
و دیگه اینکه قالب قشنگی رو انتخاب نموده و خوب مینویسی و در آخر :
کسی از آن سوی ظلمت مرا صدا می کرد - که بادبادک خورشید را هوا می کرد
کسی -سبک تر از اندیشه ای- که چون می رفت - به جای گام زدن، در هوا شنا می کرد
....
پدرغزل معاصر ایران - حسین منزوی
چطوری خوب ایمیلتو که باید بدی وگرنه که نمیشه تازه اینترنت خودمم کم سرعته زیاد کار نمی بره خیلی آسونه
همیشه به عروسی اما از نوع گرم و بدون سلف سرویس