کاش دریا طوفانی نبود
کاش عشقی در دل انسان نبود
کاش آن روز که عاشق می شدیم
صحبتی از رفتن و هجران نبود
کاش نامت در دلم افسانه بود
کاش قلبم با دلت بیگانه بود
کاش این عاشق که عاقل گشته است
در تمام عمر خود دیوانه بود
کاش می دیدی که من دیوانه ام
با خود و خویشتن بیگانه ام
کاش شمعی بود خود سوزی کند
من نسوزم چون تویی پروانه ام
می روی گفتی دست تو با دیگری است
در نگاهت عشق من خاکستری است
بهتر است چیزی نگویم من تو را
چون سکوت. اینجا کلام بهتر است
سلام
خودت هم که غمگینی ؟
ممنون که اومدی زیبا و پر محتوا بود
بازم میام
جالب بود