یوهوو اومدم

سلام دوستای گل گلاب. حالم خوبه .خیلی خوشحالم دارم سال تحویل میرم مشهد. 

دیر به دیر میام سر میزنم بخاطر اینکه مشروط شدم و فعلا تحریم شدم. 

ان شاالله تموم شد تند تند آپ میکنم. 

پیش پیش عید همتون مبارک. 

واسه همه دعا میکنم شمام منو فراموش نکنید از دعای خیرتون. 

راستی تولدم سوم فروردین توی حرم امام رضا هستم.دوست داشتید تبریک بگید.

آخ پام

دیروز رفتم باشگاه .مربی گفت بیا منو دریبل کن .رفتم تو پاش که جا خالی داد و پام پیچ خورد و تقی صدا داد.فهمیدم که بله در رفته

با وجود این 4 تا گل زدم.خیلی در میکرد رفت دروازه واستادم که ومد یک شوت کرنر رو بگیرم که خورد به دستم توپ و محکم رفت تو تیر دروازه.سمت چپم ناقص شد

بابا پامو جا انداخت و بستمش.اصلا نمی تونم راه برم.امیدوارم تا فردا خوب بشه

چند باری شده بود دستم در بره ولی پام اولین بار بود.کلی هم کار خونه هست که باید به مامان کمک کنم که زودتر تموم بشه.با این وضعیت نمی دونم چه جوری؟

فردا هم باید برم یونی. میخوام کلاس مو با استاد هماهنگ کنم که ساعتش رو عوض کنه.هدیه ناراحت شده میگه که تنها میشه.منم گفتم حمید هست دیگه.اونم گفت حمید کیه بابا تو دوست خودمی اون و ولش کن تو مهمی

آخه من نمیخوام کلاس های مهم و با هم باشیم.وقتی با هم هستیم کلی شلوغ میکنیم و حواسم پرت میشه

اون ترم تا نصفه شب با هم کلاس داشتیم و کلی می خندیدیم.مخصوصا به میلاد(یکی از بچه های مکانیک که با هم آز داشتیم و تو گروهمون بود)من ازش بدم می اومد و اونم متقابلا از من بدش می اومد

انقدر اشگول بود که حد حساب نداشت.آی کیوش صفربود.اگه میتونستیم بهش حالی کنیم درس اون روز و استاد مثبت میداد بهمون.

من از اول ازش بدم می اومد ولی اون وقتی بدش اومد که داشت سر یک مثله ریاضی با ما بحث میکرد.یک چیزی گفت که واسه هر کی می گفتم از خنده می ترکید. دوتا عبارت کسری داشتیم که باید جوابش مثبت میشد تا آزمایش درست می بود.ولی هر کاری میکردیم چون کسر دوم بزرگتر بود منفی میشد.شاهکار خلقت گفتش که خوب معکوسش کنیم درست میشه.این و گفت اینقدر خندم گرفته بود که تابلو تو روش خندیدم و بعد برگشتم که نفهمه.ولی فهمیده بود.هدیه هم داشت می ترکید ولی خودشو نگه داشت.از اون موقع لج شدیم با هم و کلی ضایعش میکردم.از هدیه خوشش می اومد تا من میرفتم اونور با هم حرف میزدند و منم از قصد زودی بر میگشتم.اگه من نبودم هدیه با اونم دوست شده بود.خلاصه اولین نفری بود تو عمرم که اینقدر احمق میزد و تازه مهندسی مکانیک هم بود!!!؟؟

میشه بعد کلاس کرگاه می رفتیم بستنی می خودیم.حتی هوا سردم که بود.یک دفعه که بد جوری سرما خوردم.همش تقصیر هدیه بود

کلا با هم باشیم زیاد میخندیم و درس گوش نمی دیم پس بهتره کمتر با هم کلاس داشته باشیم 

 

fg.

دو روز پیش

این چند روز واقعا سرم خیلی شلوغ یود.سه شنبه از کله صبح رفتم دانشگاه تا استاد مغناطیس رو بسنجم ببینم اگه خوب نیست حذف کنم.

رفتم سر کلاسش دیدم 6 تا کتاب معرفی کرد و تازشم گفت شاید یک جور سوال بدم که شبیه اش هیچ جا نیست. منم دیدم حوصله ریسک کردن و ندارم بی خیالش شدم. بعضی وقتها جو آدم رو میگیره که آره استاد خوبیه و من می تونم ازش نمره بگیرم.ولی خوشبختانه قبلا از این جو گیری ضربه خورده ام و دوباره گول نخوردم

بعدش تا ساعت 1 باید بیکار میموندم. نیلو اومد دانشگاه دیدم اش گفت که قرار شده 5شنبه برند طالقان

یک ساعت بعد گفت که باشگاه اسم نوشته و باید بره.خیلی ریزه است و از این طریق میخواد چاق بشه

اون که رفت سارا رو دیدم و با هم رفتیم سلف. کلی درباره پسر خاله اش حرف زد.یک خرده بعدم هدی اومد و یک چیزی گرفتیم خوردیم.

مریم هم اومد و جمع مون جمع شد و رفتیم پارک دانشجو حرفیدیم و بعد رفتیم سر کلاس.

استاد شبیه فرج الله سلحشور بود و به نظر من خیلی چرک بود.اصلا نفهمیدم چی گفت همش درباره دوره تناوب حرف زد و نمودار

جناز ه ام رسید خونه.

شب به بابا هر چقدر گفتم پول و بریز گفتش نه. اینها پول زیاد میدی می خورنش.کلی بحث کردیم و آخرش حرف خودش شد

چهارشنبه رفتم کافی نت دیدم اصلا فایلم وا نمیشه.زنگ زدم به هدیه گفتم بره ببینهچی شده. اونم گفت سیستم قاطی کرده وپاشو بیا اینجا

منم بدو بدو راه افتادم

پرسیدم حاتم خالی داره .گفت:آره.دیدم تا من برسم کلاسش پر شده .به هدیه گفتم که واسم برداره و دمش گرم واسم برداشت.اینجا بود که دیدم نه دوستش دارم

رسیدم و رفتم پیشش و بازم فک زدیم و تازه نصفش بیشتر حرفاش از حمید بود

کلاس الکترونیک شروع شد و استاد شبیه تربچه نقلی بود و دستش به بالای تخته نمی رسید. سعی کردم از اول کلاس برم تو چشمش و یادش بمونم

خوابم گرفته بود به زور گوش دادم.هدیه رو هم اغفال کردم که کلاسش رو پیچوند و باهام اومد

رسیدم خونه کلی سر درد داشتم.خوابیدم و بعدتا ساعت 1 بیدار بودم

!!!!!!!!

دیروز  مرضیه اس داد که نامرد پس کی میایی ریاضی یادم بدی؟ 

گفتم پاشو بیا خونه بغلی مون خالیه بریم اون جا راحت درس میخونیم.اولش گفت باشه ولی یک ساعت بعد گفت: مامانم داره میره پاتختی نمیخواد خونه خالی بمونه پاشو بیا خونه ما ناهارم بمون. منم هر چی به مامانم گفتم اجازه نداد و نرفتم. 

ساعت ۲ هم مامان زورم کرد گفت بیا بریم جشن . هر چی گفتم نمیام گوش نکرد و زورکی منو برد. منم تا آخر غر زدم و مامان گفت دیگه هیچ جا نمی برمت. 

بعد از ظهرم رفتم خرید. بابا شیرینی گرفت بخاطر عید. 

اتفاق خاص دیگه ای نیفتاد. 

فقط حرص خوردم و موهام سفید شد.هفته پیش نرفتم یونی و کلاس هام تشکیل شده بوده .فردا میرم که عقب نیافتم دوباره بدبخت بشم. خدیا این درس ها کی تموم میشه؟ میشه یک روز فوق قبول بشم و برم سرکار؟  

یک روز آرزوم بود مدرسه تموم بشه حالام دانشگاه(مقطع لیسانس).آرزو دیگه !!!! 

67

هه هیییی جوونی

به مامان گفتم چند وقته اعصاب ندارم و اونم گفت از بیکاریه و کلی ازم کار کشید و از خستگی ناهارو سوزوندم. به غلط کردن افتادم.

.به نیلو زنگ زدم گفتم چی شد نرفتید کوه؟ گفت سعید(یکی از بچه ها که می خواستند با هم برنامه کوه بریزند) رفت سربازی و فعلا نمیشه که برن. گفت که یکی از استاد ها هم قراره دوشنبه بچه های87 رو ببره طالقان.

خدایی این بچه های 87 همش در حال گشت و گذار هستند ولی از بچه های ما آبی گرم نمیشه..

نیلو بیچاره مجبوره که مدرن و حذف کنه باز ریاضی2 برداره. بنده خدا میگه شبها کابوس میبینه که بازم افتاده.

دیروز سهیلا یکی از بچه های دوره پیش زنگ زدم. کلی اطلاعات رد و بدل شد و آمار همه رو در آوردیم.

واسه شام درست کردن دیگه هیچ کسی نا نداشت. سویس سرخ کردم و خوردیم .

مامان و بابا هم یکم حرف شون شد. بابا معتقده که مامان نباید از الان خونه رو زیر و رو میکرد. شاید حالا حالا نرفتیم.

مامان هم میگه کلی کار داره و تا اون موقع هم تموم نمیشه.

شب هدیه دوباره اون اس تکراری و زد .من از اون اس بدم میاد اینم همش اونو می فرسته.

می دونید دختر خوبی ها ولی خیلی ساده گول میخوره و زندگی شو به بازی میده. ولی میدونید از چیش خوشم میاد؟ از این که در آن واحد با 100 نفر هم باشه 100 تا شونم باور داره و حرفاشون و گوش میده.

به همه میخنده و رو میده .آخر یک بلایی سرش نیاد خوبه.

الان که نظرات دوستای گل و مهربون خوندم .به خدا دوست دارم جواب بدم ولی وقت نمیشه. ولی حتما بتونم سر میزنم.

تو پست قبلی هم کلی از بچه ها گفته بودند بخند و دنیا دو روزه و چرا غمگین هستی و از این حرفا.

یک آدم خجسته تو این دنیا وجود داشته باشه منم. بزرگترین غم دنیا رو هم داشته باشم تا کسی واقعا بهم نزدیک نشه بروز نمیدم.من این شما رو نزدیک دونستم که گفتم. دیروز یک خانم دکتره گفت که سطح هورمن بدن که بالا پائین بره هم باعث میشه آدم غمگین بشه. یک روحانی هم گفت که گناه باعث میشه. خواهرمم گفت که وقت شوهر کردنت شده ادا در میاری. کلی دعواش کردم. این و داداششم فقط میخواهند من نباشم جاشون وا بشه. نیست بچه اولم و فرماندهی دست منه. البته دیگه گذشت اون زمون که بزرگترها احترام داشتند.الانم قورتم ندن شانس آوردم.

ولی در کل من آدم شادی هستم ولی خوب دیگه آدم بعضی وقتا اینطوری هم میشه.

ولی باز راه حلی به ذهنتون رسید راهنمایی کنید.