با توجه به غرغر های مامان که با ماشین خودمون بریم ولی بابا می گفت راهش طولانی و بیابونی و حوصله رانندگی نداره و هوا ممکنه خراب بشه گفتش با قطار میریم.
از اونجایی که ما دیر مطلع شده بودیم که باید بریم بلیط ها همه رزرو بودند فقط بلیط از این قطار اتوبوسی ها مو جود بود.
توصیه میکنم هیچ وقت سوارش نشید که جد و آباد آدم میاد جلو چشمش.مامان تا برسیم نمیشد تو صورتش نگاه کرد و همش قیافه اش عبوس و کفری بود.
خلاصه با بدبختی رسیدیم و رفتیم هتل.
خیلی هتل باحالی بود و قضیه قطار حسابی از دل مامان در اومد.
تا لنگ ظهر می خوابیدیم و بعد میرفتیم صبحانه می خوردیم. و 2 ساعت نگذشته بود نوبت ناهار بود .
تا حالا سوسیس با شیر وآب پرتقال خوردید؟ یا سالاد الویه با شیر؟
من خوردم. باورم نمیشه ولی خوردم.
بعدش به خودمون زحمت میدادیم با سرویس هتل می رفتیم زیارت.
بعد برمی گشتیم و نوبت شام بود.
دیگه واقعا داشتیم چاق میشدیم و من دلم واسه غذای خونه تنگ شده بود.
صبح ها با مامان می رفتیم کوه سنگی پیاده روی می کردیم.
حرم هم چند باری که رفتم دستم نرسید و یکبار به خودم گفتم خودم نیستم اگه دستم نرسه.
یه خانمه گفت چادرتو ببند دور گردنت منم دیدم راست میگه . عزمم و جزم کردم.
آماده رفتن شدم که له بشم.هرچی جلو تر می رفتی فشار بیشتر میشد .
دریچه آئورت قلبم مسدود شده بود ولی دست نکشیدم.
یه پیرزنه که سکته کرد و حسابی له شد.
نمیدونم چه طور شد ولی نوک انگشتام خورد به ضریح.
انگار دنیا رو بهم داده بودند و موفقیت بزرگی کسب کرده بودم.
اشک تو چشمام حلقه زد.تازه داشتم می فهمیدم دور و برم چه خبره که از فشار جمعیت یه موجی حاصل شد رفتم عقب.
خیلی حس باحالی بود من زیاد مشهد رفته ام ولی ایندفعه یه حس دیگه ای داشتم.
بچه بودم بابام میگذاشت رو کولش و میبرد که دستم به ضریح میخورد .
خیلی ها میگن که مهم زیارت حالا حتما نباید بریم بچسبیم به ضریح ولی من میگم تا دست نزنی انگار اصلا نرفتی.
النم خیلی دوست دارم یه تریپ برم سفر حج. یکی از استاد هامون گفت سوره نبا و بخونید میرید.
من تقریبا هر روز میخوندم ولی بعضی وقت ها یادم میره.
از همه بیشتر دوست دارم دانشجویی برم.
راستی اگه در گیر و دار ولن نیستید باید بگم 22بهمن تون مبارک.
سلام دوست خوب و هموطن گرامی
وب جالب و زیبائی دارید
چنانچه مایل به تبادل لینک بودید حتما به من اطلاع دهید تا در اسرع وقت لینک شما را در وبسایتم قرار دهم
سلام وبلاگتون خیلی قشنگ و جذابه
به وبلاگ منم سر بزن بی زحمت
www.mehrabkamali33.blogsky.com
دوستان عزیز و گرامی چرا یا اسم وبلاگتون اشتباه میذاری و یا اصلا نمی ذارید بعد میگید بیا سر بزن یا جواب میخواید یا میگید منو لینک کن؟
In CHizi Nist Ke xD Zang Vasat Madrese Miraftam Sare Koche Ba Bax To Maghzaeh Harchi Peida Mishod Mikardim Laye Noon CHips Bopak Kalbas Yebaram Pastil Kardim Laye Non Badak Nabood Khordim
خوشمزه میشه که
سلام
نوشتی که به من سر می زنی؟
وقتی شما زحمت می کشی و به زیرچترآبی می آیی، من نمی توانم از زیر این وظیفه شانه خالی کنم.
نوشته هایت با احساس بود و من لذت بردم .
در باره مطلب آخری دوست دارم چند کلمه ای برایت بنویسم:
وقتی مردم دعا می کنند و می خواهند خدا را مخاطب خود قرار دهند به سوی آسمان توجه می کنند در حال که خدا در قرآن آدرسش را اینگونه می دهد:
من از رگ گردنتان به شما نزدیک ترم.
پس بنابراین وقتی بخواهیم با خدا حرف بزنیم باید به درون خود عمیق شویم و از خدا چیزی بخواهیم و یا با او حرف بزنیم.
البته برخی نیز عقیده دارند چون خدا بزرگ و بلند مرتبه است ما به آسمانها چشم می دوزیم این هم درست است ولی یک سوال:
آیا وجود انسان نزدیک تر از آسمانها نیست؟
هر کسی ممکن است به خدا یا نزدیکان خدا به نحوی توجه داشته باشد ولی بهتر است همه ما کاری کنیم که روز بروز نزدیک تر شویم.
پس برای رسیدن به خدا به درون خود مراجعه کنیم و از راه درون به معبود خود برسیم و از او درخواست کنیم.
برای شما آتوسای عزیز هم آرزوی بهترین ها را دارم.
همواره با خانواده خود شاد و پیروز باشید.
زنده باد انکس که گاهی یادی از ما می کند/
از خجالت ما غریبان غرق دریا میکند /
حال ما می پرسد و از مهربانی های خود این دل رنجور ما را عطر گلها می کند!
خوشحال شدم اومدی بازم از این کارا بکن!
ممنون که اومدی و به وبلاگم سر زدی .نمیدونم منظورت از پاک کردن نظر چی بود و...
؟؟؟
در کل پست باحالی دادی .
فقط اینو بگم که عمره ی دانشجویی دختران فقط واسه دخترای متاهله برو یه فکر دیگه بکن .
موفق باشی .
سلام
قلم روانی دارین...
خوب بود...
۲۲بهمن هم که مبارک دیگه چون تولدمه
درضمن آپم.. تشریف بیارین
در خود فرو رفتم...پیراهنم آنقدر برایم گشاد است که راه برگشتم را گم کردهام..این پیراهن به چشم دیگران راسته تن منست ولی چرا کسی غرق شدن مرا در دریای این پیراهن تنهایی نمی بیند..
ای کاش کسی میامد این پیراهن را از هم میدرید...تا گرمی آغوشی را دوباره حس کنم..شوق دل باختن دارم...اگر بتوانم راهی به بیرون بیابم..هر سالی که عید می آید..پیراهنم عوض نمی شود..گشادتر میشود..
سلام دوست عزیز ممنون که به همزبون اومدید و ابراز محبت کردین.روزمره هاتون توجهمو جلب کرد جالب بودن...
و از طرفی موزیکی که در بلاگ خودم پخش میشه رو که اینجا هم شنیدم فهمیدم که تو این انتخاب تنها نیستم
نوشته هام فقط مختص صفحه اول نیست خیلی میشه ۶ سالی هست که ...
زیارت هم قبول باشه انشاءالله
سلام عزیزم.مرسی که بهم سر زدی....وب خوبی داری....ولی اگه تو بلاگفا میساختی بهتر بود....بازم میام ژیشت...موفق باشی
سلام ممنون که سرزدی
زیارتت قبول امیدوارم که به زودی زود
همین امسال قسمتت بشه بری مکه
اما اگه رفتی حتما واسم دعا کن
از صمیم قلب برات آرزوی شادی وموفقیت میکنم
سلام امیدوارم خوش گذشته باشه من که نظر میزارم سرم میزنم
ولی مهم نیست کسی نظر بزاره یا نه مهم اینه تو یه جای داری حرفاتو بزنی
زیارت قبول خانم