صدای خدا

صدای امواج  دریاچه کوچک خاکستری را می شنوی؟ صدای پیچش باد از میان نیزار را می گویم
صدای زیبای چمنزار و خنده های قاه قاه درخت گیلاس در هنگام عبور باد را نشنیدی؟
حرکت خوشه های طلایی رقصان گندمزار مرا به عالم کودکی ام برد وقتی پا برهنه از درخت سیب بالا می رفتم و درمیان شاخه ها و در سکوت تنهایی به تماشای مزرعه طلایی می نشستم
چقدر به خدا نزدکتر بودم وقتی به ناز بازی گلهای کنار دریاچه  خیره می شدم  و هر بار که لبخند  کودکی از دیدن ماهی در تورش می دیدم دلم می خواست که آزادش کنم ولی لبخند کودک را چه می کردم؟

حتما الان می گید اینا چیه؟؟؟؟
خیلی چرت بود و پراکنده و اشکال داشت می دونم
خوب خواستم این طرز نوشتن رو هم تمرین کنم.به نوسیندگی علاقه دارم شاید روزی بتونم سطح اطلاعاتم و بالا ببرم و با تمرین یک کتاب یا شایدم چندتا بنویسم.بچه بودم دوست داشتم و می نوشتم ولی کم کم هدفم عوض شد ولی میخوام بعدا انجامش بدم
اینم مثل خیلی دیگه از کارهای مونده ام بمونه واسه بعد.مثل نقاشی و الهیات و غیره
اگر کسی خواند بهم اشکالاش و بگه ممنون میشم
 

نظرات 4 + ارسال نظر
حمیدرضا 2 - مرداد‌ماه - 1390 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.hhamidreza.blogfa.com

سلام حال شما مرسی که اومدی بهم سر زدی خوشحال میشم بازم بیای اگه مایل به تبادل لینک هستی بهم بگو

الهه 3 - مرداد‌ماه - 1390 ساعت 01:03 ق.ظ http://dokhtarekord.blogsky.com/

سـپـهـــر 4 - مرداد‌ماه - 1390 ساعت 04:58 ب.ظ http://GreenDream.blogsky.com

سلام.
حالت ؟؟؟
چه عجب ؟؟؟
یادی از ما کردی ؟؟؟
خوشحالم که برگشتی.
موفق باشی.

ندا 8 - مرداد‌ماه - 1390 ساعت 10:25 ق.ظ http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

تو وبلاگ حرف دله حالا هر جور که نوشته بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد