صدای امواج دریاچه کوچک خاکستری را می شنوی؟ صدای پیچش باد از میان نیزار را می گویم
صدای زیبای چمنزار و خنده های قاه قاه درخت گیلاس در هنگام عبور باد را نشنیدی؟
حرکت خوشه های طلایی رقصان گندمزار مرا به عالم کودکی ام برد وقتی پا برهنه از درخت سیب بالا می رفتم و درمیان شاخه ها و در سکوت تنهایی به تماشای مزرعه طلایی می نشستم
چقدر به خدا نزدکتر بودم وقتی به ناز بازی گلهای کنار دریاچه خیره می شدم و هر بار که لبخند کودکی از دیدن ماهی در تورش می دیدم دلم می خواست که آزادش کنم ولی لبخند کودک را چه می کردم؟
حتما الان می گید اینا چیه؟؟؟؟
خیلی چرت بود و پراکنده و اشکال داشت می دونم
خوب خواستم این طرز نوشتن رو هم تمرین کنم.به نوسیندگی علاقه دارم شاید روزی بتونم سطح اطلاعاتم و بالا ببرم و با تمرین یک کتاب یا شایدم چندتا بنویسم.بچه بودم دوست داشتم و می نوشتم ولی کم کم هدفم عوض شد ولی میخوام بعدا انجامش بدم
اینم مثل خیلی دیگه از کارهای مونده ام بمونه واسه بعد.مثل نقاشی و الهیات و غیره
اگر کسی خواند بهم اشکالاش و بگه ممنون میشم
سلام حال شما مرسی که اومدی بهم سر زدی خوشحال میشم بازم بیای اگه مایل به تبادل لینک هستی بهم بگو
سلام.
حالت ؟؟؟
چه عجب ؟؟؟
یادی از ما کردی ؟؟؟
خوشحالم که برگشتی.
موفق باشی.
تو وبلاگ حرف دله حالا هر جور که نوشته بشه