شلوار لی

امروز به اصرار فرمانده پایگاه بسیج محلمون رفتم برای گزینش سرگروه واسه حلقه های کوچکتر

میل چندانی نداشتم ولی برای هیجانش رفتم

هرکسی میرفتم تو و یک آقای روحانی ازش چندتا سوال میکرد و بعد از اتاق می اومد بیرون

وای من که رفتم تو از احکام و معارف و کتاب های دینی هم هیچی حالیم نبود و جلو حاج اقا کلی خندیدم و اونم عصبانی شده بود و کمبود بزنه در گوشم.

خیلی محیط خشکی دارند ها واقعا احساس بدی بهم می دادند و از خدا خواسته یک کاری کردم که ردم کنه.پیش خودم گفتم من قاطی اینا بشم دیوونه میشم

من هر چقدر سرخوشم اونا هم خشک پس آب مون توی یک جوب نمیره

انقدر مقنعه مو تا کرده بودم مو هام معلوم نشه که صورتم شبیه تربچه شده بود.

فرماندمون میگفت شلوار لی پوشیدی ردت میکنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

من می تونستم خودمو بهتر نشون بدم ولی می خواستم خودم باشم و اصلا ردم کنه و گرنه که بقیه اکثرا خانه دار و دیپلمه بودند

نمی دونم با این رفتار ها واقعا ما به جایی می رسم.من که خودم خوشم نیومد 

دیگه برم فیلم ببینم

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 11 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 10:40 ق.ظ

تا زمانی که ادا در بیاریم وضمون همینه

ندا 11 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 01:33 ب.ظ http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

چی بگم تحویل نگرفتن بعضی ها در مواقعی خیلی خوب نیست دردسر میشه

مهرداد 11 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 03:45 ب.ظ http://mehrdad-110.blogfa.com

بعضی وقتها باید فیلم بازی کرد تا همه فکر کنند شب همون روزهمثل خود حاج آغا

سپــهــر 11 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 04:11 ب.ظ http://GreenDream.Blogsky.cOm

فقط میخوام بدونم پایگاه بسیج میری چیکـــار؟
- سربازی معاف شی ؟؟! یا چی ؟؟

برو کلاس زبان. کلاس کامپیوتر . کلاس ... نمیدونم ،هرچی

>>از افتخارات من این است که بسیجی نیستم<<

برای سرکار رفتنم

نیلوفر 27 - آبان‌ماه - 1390 ساعت 07:31 ق.ظ http://nilofar20.mihanblog.com/

راستش یه روزی همین بسیج بود که امثال پدر من رفتند روبروی دشمن ایستادن تا کسی به ناموسمون تعرض نکنه ولی حالا اقا میگه چرا میری بسیج راست میگه.چرای میری بسیج برو کلاس درس زبان ،کامپیوتر وهمش رو دیدم پسر ودخترا چقدر باهم خواهر برادرن اونجا همیدیگه از عمق وجود دوست دارن وخداییش ام بخوای حساب کنی باید افتخارت این باشه که بسیجی نیستی چون هر کسی رو لیاقت میخواد بسیجی باشه.شما همون بهتر که بری سر کلاس زبان چون هنوز حرف زدن هم بلد نیستی گفت فحشا در کجا امد پدید گفتمش در کوچه های بی شهید.اره اقای مهرداد خان شمایادت رفته انروزها همین بسیجیها چه کارهایی که نکردن حسین فهمیدش بخاطر ادمهایی مثل شما رفت زیر تانک نمی فهمی جون ادم چقدر عزیزه اما رفت تا شما حالا به بسیج هم فحش بدین.خوب ندیدن که بالازاده برای چی رفت جبهه وچقدر ذوق داشت.اتوسا مگه با شلور لی که اومدی بسیج کنار زدی حاج اقا ببینه که اونطوری بهت گفت.بعدشم من میدونم سوالهایی که میکنه سوالهای ابتدایی احکام هستش که خیلی بده یه بچه مسلمان احکام مبتلا بهش رو بلد نباشه اما خوب میدونیم چی رو به چی قاطی کنیم میشه یه غذای خوب چون اون مال شیکممونه واین یکی به عقل وشعورمون ربط داره ایرادی نداره بخندید چون پدرتون پیشتونه ولی یه ادمایی هستن که پدراشون رفتن وبرنگشتن ولی کلاس زبان هم نرفته بودن ولی کلاس معرفت واحکام میرفتن زندگی تمام میشه ولی اینکه به چه کسی خودمون رو به چه بهایی بفروشیم مهمه یکی با خدا معامله میکنه ویکی با ادمهایی مثل مهرداد تا خوشش بیاد ازمون ولی خدایی هم هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد