امروز که راه افتادم هوا برفی بود.
شانس باهام بود و اتوبوس زود اومد.
پریدم و سوار شدم.توی اتوبوس که نشستم چشم هامو بستم و به صدای برف که به شیشه میخورد گوش دادم.
وای من عاشق این هوام
کلی کلی یخ زدم.نصف بچه ها وسط کلاس پیچوندن و رفتن اما من موندم
کم کم تبدیل شد به بارون.چترم نداشتم و حسابی حسلبی خیس شدم.
هوا بدجور بدجور دونفری بود.
تو کلاسم هی می خندیدم و هی مریم میزدم بهم که سر سنگین باش.بابا من نمی توووونم قهقه که نمی زنم لبخنده دارم هر کسی یک عیبی داره و عیب من اینه
مثلا حرف زدنی دستام و تک.ن میدم یا می خوام از لای صندلی ها رد بشم سریع میرم و یک جورایی می پرم
برگشتنی یکی از بچه ها تا یکجایی رسوندتم و تو ماشین بزن بو....وق راه انداختیم.
عین عقده ای ها شدم از بس نرفتیم عروسی و نبو...وقیدم.