امروز بالاخره راحت شدیم و رفتیم از اون دسر خامه ای ها خریدیم و خوردیم.اصلا یک یک ماهی بود چشممون رو اون مونده بود .واسه اینکه چشممون سیر بشه نفری یک دونه از این گنده هاش خریدیم.یکی دو قاشق اول خیلی به دهنمون مزه داد.سوار اتوبوس شدیم ولی هنوز نصف بیشترش مونده بود.کم کم حس کرده شیرینیش داره دلمو میزنه.سر معده ام داغ شد و آب هم نبود بخورم.سه تایی حالمون بد شده بود.از اونجایی که کلی پولش و داده بودیم دلمون نمی اومد بندازیمش دور.کلی صبر کرده بودیم تا سه شنبه بشه.
خلاصه که من حالت تهوع شدید بهم دست داد و اصلا بوش می اومد بدتر میشدم.دیگه این شد که دیگه از چششمون افتاد و دیگه هوسش از سرمون پرید.
با اون وضعیت باید میرفتم کارهای کامپیوتری خانم شیخ و انجام میدادم که خدا رو شکر کامپیوترش خراب شد.
تازشم امروز فال سن ازدواج گرفتیم.زهرا حلقه و زنجیرش و آورد منم لیوانش رو آوردم.از همه بیشتر سن نیلوفر بود که شد 29.
امروز کلی خندیدیم از سوتی زهرا گرفته تا اون قضیه حالت تهوع .(شرمنده سوتی زهرا انقدر ضایع بود که از نوشتن معذورم)
یکی از بدترین وبلاگایی که تا حالا دیدم
وبلاگ تو بوده.
حالا چرا ؟از چه نظر؟
سلام اتوسا جون اخه نمیتونی که نخور کسی مجبورتون نکرده
سلام.


من هیچ نمی تونم این همه خامه و یستنی بخورم!!! توی لبنان می گن 6 برابر بستنی های ایران به ملت بستنی می دن ....
خوب شد دلت و زد وگرنه دویاره باید هی دید بزنی تا گیرت بیاد لووووووول
سلااااام
بنویس بخندیم
حالا فال تو چند سالگی شد؟
کامپیوتر یارو هم فهمیده تو میخوای بری اونجا خودشو زده به خرابی.
با نظر نفر قبلی هم موافقم.
۲۳ شد.میخوای برای تو هم بگیرم؟
مهندس شما با نظر نفر بعدی موافق باش
سلام آتوسای عزیز
آخرش به دسر خامه ی رسیدی
نوش جانتون.............ممنون که به بلاگ من سر زدید
راستی در جواب اون دوستی که نظر داده و گفته اینجا بد وبلاگیه باید بهش بگم که این وبلاگ خیلی هم عالی است
.اتوسا یه سر به وبلاگ این خود نکبتش بزن قالبش در حد بچه های مهد کودک است....حیف وقتی که بابت وبلاگش از دست دادم...خاک تو سرش
---
شما به نوشتم خاطراتت ادامه بده لطفا..منتظر آپ جدیدت هستیم
مرسی و چشم.مهم اینکه که من بلاگمو دوست دارم نظر کسی برام مهم نیست که بگه زشته قیافش
به خاطر جواب اون دوستت آقا ی حسین رضایی
.
ببخشید مجبور شدم بازم نظر بدم:
اولا من نظرمو بهت گفتم من فقط گفتم وبلاگ بدی داری
به خودت اصلا توهینی نکردم و به خودم اجازه نمیدم به کسی توهین کنم.اصن آقای حسین رضایی چطور به خودت اجازه میدی به من فحش بدی من که با شما حرفی نداشتم فقط یه قسمت انتقادت درست بود که گفتی در حد بچه های مهد کودکه تو اصن چیزی به اسم کودک درون شنیدی؟
اصن وقتی من جواب خود آتوسا خانومو دیدم کلی خجالت کشیدم میخواستم عذر خواهی کنم دیدم شما همچین نظری دادی
هر کی خواست میتونه بیاد وبلاگم و انتقاد کنه چه اشکالی داره
ولی چرا فحش میدی؟
-----------------------------------------
بیشعورها احساس می کنند خداوند به آنها وحی کرده تا هرکس را که عقیده ای متفاوت با آنها دارد را مجازات کنند
(کتاب بیشعوری .دکتر خاویر کرمنت)
-----------------------------------------
پس لطفا وقتی نظری متفاوت میشنوید فحش ندید
----------------------------------------------
راستش منم دو دل بودم که نظرشون و بذارم یا نه. چون می دونستم دعوا میشه.


حق با شماست.من عذر خواهی میکنم.
ولی اسمتو عوض کن تو خودت داری به خودت بی احترامی میکنی.
انتقاد میکنی نظر طولانی بذار و بازم بیا منتقد جان
سلام اتوسا خانم..
تیترو خوندم زمان موعود فرا رسید
فکر کردم درباره یه امام زمانه
ولی قشنگ بود
راستی مخواستم بدونی اگه بیشتر مخاطبای وبم دختره
بخواطر اینه که وقتی واسه پسرا کامنت میزارم بهم سر نمیزنن
ولی دخترها میان..
حرفاتو متوجه شدم ولی بدون اونجارو من ساختم که از دلم بنویسم
هرکس بیاد کامنت بزاره جوابشو میدم از رو احترام جنسیت اصلا مهم نیست هرکسم بهم بگه داداش بهش میگم ابجی و مثل ابجیم دوسش دارم اتفاقا از قربون صدقه ام بدم میاد..
شاید تو با خوندن جواب کامنت قبلیت اون برداشتو کردی
ممنون که نظرتو صادقانه بهم گفتی
یا علی..
میدونم دوستم .همش تو میگی مراقب باش یکبارم من گفتم ناراحت نشو دیگه
خوب دیگه حالا اگر هوس بود یکبارش بس بود