عشق حسین

دیروز  تو روضه یک داستانی شنیدم که خیلی روم تاثیر گذاشت.

عشق حسین

در زمان های قدیم یک پسر یهودی بوده که پدرش براش یک عبا نو میخره.پسر میره و تو کوچه بازی میکنه.وقتی بازیش تموم میشه میبنه که عباش گم شده.کلی پرس و جو میکنه . 4 تا شاهد میگن که آره ما فلانی و دیدیم که عباتو برداشته.اون پسر راه میافته به سوی خونه اون بابا.از اونجایی که پدرش مرد عصبانی بوده و اگر بدون عبا برمیگشته کتک مفصلی میخوره تو دلش دعا دعا میکنه که عباشو پیدا کنه.

وقتی میرسه اون بابا میگه اون برنداشته و نباید تهمت بزنید.

دوباره  پسر یهودی ازش میخواد که عباش و بیاره.در نهایت اون پسر دزد میگه اگه من قسم بخورم حرفمو باور میکن؟

پسر یهودی میگه به کی میخوای قسم بخوری؟

میگه به پسر فاطمه که پدرش امیرالمومنین و اسمش حسین.

پسر یهودی  که بچه  با مرامی هست میگه که من از خیر عبا میگذرم  قسم نخور.

برمیگرده خونه و باباش یک سیلی میزنه بهش و توی زیرزمین زندانی اش میکنه.

شب امام زین العابدین خواب امام حسین و میبینند که امام حسین بهشون میگن که یک پسر یهودی که تو عشق به من صادق و پاک برو شفاعتش و پیش باباش بکن و از زندون درش بیار.

امام صبح زود به طرف خونه یهودی میرن و جالی سیلی خوردن پسر رو می بوسند.پدر اون پسر کلی از کارش پشیمون میشه و متوجه مرام و معرفت پسرش میشه و ازش شرم وحیا میکنه.

بله بچه های گلم اینه عشق حسین که حتی حاضر نمیشه کسی به حسین(ع) قسم بخوره.

ما کجای این عشقیم؟

اولین قدم عشق حسین اینه که مواظب دلت باشی و پاک نگهش داری.

راستی تو  اصلا رسم عاشقی و میدونی؟!!!!!!!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین رضایی 14 - آذر‌ماه - 1390 ساعت 10:36 ب.ظ http://rezaei307.blogsky.com

سلام آتوسای عزیز
داستان زیبایی بود
مرسی
تو این شبها ما رو هم دعا کن
ببخش اگه سر نزده بودم بهت این چند روز
منم آپم سر بزن

سوسن 14 - آذر‌ماه - 1390 ساعت 11:04 ب.ظ http://somisia.blogsky.com

ایشاا... امام حسین شفاعت مارو هم بکنه التماس دعا

رضا 17 - آذر‌ماه - 1390 ساعت 01:41 ق.ظ http://sedayekhasteyebaron.blogsky.com

موافقم باهات اتوسا خانم
از نظر من کسیو که مراقب دلش نیستو باید تو یه کوچه بن بست گیر بیاری بعد با چوبو کلنگو شمشیر انقدر بزنیش تا خون فواره بزنه..
موافقی..؟

رضا 17 - آذر‌ماه - 1390 ساعت 11:43 ب.ظ http://sedayekhasteyebaron.blogsky.com

شوخی کردم

می دونم بابا

ندا 19 - آذر‌ماه - 1390 ساعت 03:07 ب.ظ http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

چه داستان جالبی مرسی
راستی تو چرابه وب من سر نمی زنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد